۱. شما تولید کننده زندگی در مرز هستید. شما کودکان و نوجوانانی را در چگونگی ساخت یک فیلم راهنمایی و کمک کردید و آنها را قادر به بیان داستانهای زندگیشان و تجربیاتشان کردید. چگونه این کودکان را شناختید و چطور آنها را همچون یک فیلمساز آموزش دادید؟
من برای کمک به تحصیل کودکان به کردستان عراق رفتم و وقتی به اردوگاه پناهندگان رفتم و وضعیت کودکان را در کمپ دیدم، تصمیم گرفتم دانش و تجربه خود را با آنها به اشتراک بگذارم. آنها بدون اینکه در آن کمپها کاری انجام بدهند، در حال رشد کردن بودند و خشم آنها هر روز با آنها رشد میکرد. با پولی که از فیلمهای قبلیام برداشته بودم، دوربینها را خریدم و شروع کردم به نشاندادن چگونگی ساخت فیلم ها. من از این کودکان چیزهای زیادی آموختم، یادگرفتم که رویاهای خیلی بزرگ نداشته باشم. آنها من را به دوران کودکیم برگرداندند، آن زمان که ما در جنگ با عراق بودیم و همچنین جنگ بین دولت ایران و کردهای ایران. این بچهها مثل نخهایی بودند که من را مانند یک بادبادک به زمین نگهمیداشتند.
سالها پیش، قبل از اینکه فیلم “لاکپشتها هم پرواز میکنند” را بسازم، میخواستم چیزی شبیه “زندگی بر روی مرز” را انجام بدهم چون بچههای زیادی را میدیدم که در زمان جنگ عراق و ایران پر از درد و مشکلات بودند.
من همیشه فکر می کنم که سرنوشت این کودکان را در موقعیت قرار داده است، آنها هیچ ارتباطی با آن ندارند. به همین دلیل من روی آنها تمرکز کردم. من میخواستم در این پروژه نشان دهم که این گناهِ بزرگسالان است که کودکان در شرایط جنگ هستند و به همین دلیل است که به این خاطر انجام دادن کار خاصی برای این کودکان بسیار بااهمیت است.
این پروژه به هدف کمک در ذهن من جرقه خورد، بخصوص برای کودکانی که در خلال دوران کودکیشان -زیباترین و بیگناهترین دوران – بدترین رفتار انسانی را تجربه کردند. من میدانستم نشان دادن ظلم و ستم جنگ از طریق چشم کودکان چقدر مهم است و میخواستم آن را به شیوهای متفاوت انجام دهم. بنابراین تصمیم گرفتم یک گروه از کودکان پیدا کنم، به آنها آموزش بدهم و دوربینها را به آنها بدهم که داستانهای خودشان را بازکو کنند.
۲. میتوانید دربارهی ایده، پیشروی و مراحل ساخت این پروژهی خاص برای ما توضیحاتی بدهید؟ آزادیها، محدودیتها یا چالشها در این مراحل کار مشترک چه بود؟
سختترین کار در این پروژه پرداخت دستمزد معلمان و هزینه آنها بود؛ زیرا من از دولت عراق تقاضای کمک کردم، اما حقیقتا هیچکس به کودکان آنجا اهمیت نمیدهد، حتی کشورهایی که میگویند که میخواهند کمک کنند نیز تلاشی برای کمک به این کودکان ندارند، زیرا تنها راه کمک به آنها زمانیست که به آنها فرهنگ، آموزش و آیندهای روشن بدهید. مشکل دیگر، از دست دادن ترجمه دقیق بود، زیرا کردها در ایران و عراق و سوریه به زبان کردی یکسان باهم صحبت نمیکنند، بنابراین ما باید برای هر کلاس یک مترجم میداشتیم. ما از بین ۲۰۰۰کودک ۲۰۰کودک را انتخاب کردیم که بسیار باهوش و روشن بودند که من شخصا هرگز کودکانی را به این اندازه باهوش و با استعداد ندیده بودم.
۳.دقیقا کودکان را چطور انتخاب کردید؟
دستیاران من در کردستان، اردوگاههای پناهندگان را دیدند و جلساتی را با کودکان در آنجا برگزار کردند. انتخاب ۲۰۰ کودک بااستعدادتر از بین همهی کودکان کار آسانی نبود، زیرا هر یک از آنها واقعا میخواستند در قسمتی از این پروژه شرکت کنند. ما کسانی را انتخاب کردیم که خلاق، باانگیزه و مایل به بازگویی داستانشان بودند. ما همچنین این را در نظر داشتیم که آیا کودکان راحت هستند یا از کار “در مقابل دوربین” ترس ندارند. این عوامل در انتخاب آنها تعیین کننده بود.
۴.اکنون برای چندمین سال، شرکت تولید فیلم شما “مژفیلم” کارگاههای فیلمسازی را برای پناهندگان جوان عراقی سازماندهی میکند. علاوهبر داشتن یک فیلم عالی برای تماشا مانند “زندگی روی مرز” در نهایت مراحل فیلمبرداری آن نیز بسیار مهم است. در این زمینه کیفیت و پتانسیل فیلم در چیست؟
از طریق این پروژه میخواستم فرصتی برای یادگیری و استفاده از دانشهای به دست آمده از طریق کارگاه فیلمسازی ایجاد کنم.
در طول روز، کودکان برای وقت خود را برنامهریزی نمی کنند، یاد نمی گیرند. در اردوگاه های پناهندگان، آنها نهتنها کتابهای درسی، نوتبوکها و لوازم تحریرشان را از دست میدهند بلکه چیزهای بسیار اساسی مانند لباس های گرم و پتو را نیز ندارند.
کل زمان تفهیم “زندگی روی مرز” یک جایگزین عادی بود، کودکان مشغول بودند و سخت کار می کردند که تأثیر بسیار زیادی بر روانشان گذاشت. با تشکر از این مستند کودکان که آنها را به دنیایی از رویا برد و آنها سنگینی زندگی روزمرهشان را فراموش کردند.
من فقط می توانم این را بگویم که آنها همچنان در حال ساخت فیلم دوم هستند و امیدوارم ما هر ساله از این کودکان یک فیلم داشته باشیم. در حال حاضر من در آمریکا هستم و متأسفانه نمیتوانم به عراق برگردم چون برای امنیت زندگیم می ترسم، اما همچنان کلاسها و ساختههای آنها را از طریق تماس تلفنی و اسکایپ کنترل میکنم .
۵. “زندگی در جاده”، فیلمی که شما اشارهای به آن کردید به بازگشت پناهندگان به خانههای خود تمرکز کرده است. میتوانید کمی بیشتر در مورد این پروژه بگویید؟ آیا بعضی از کودکان فیلم “زندگی روی مرز” همچنان در آن هستند؟ و می توانید کمی بیشتر در مورد این پروژه به ما بگویید؟
بله، من و دیگر کارگردانها و شخصیتهای اصلی باهم در تماس هستیم، زیرا هنوز به دلیل پروژهی جدید مشترک، سعی میکنم آنها را از هر راه ممکن حمایت کنم. در آلمان، اتریش و سوئیس، فیلم هایی را که در آن فیلمسازان جوان شرکت میکنند را سازماندهی میکنیم. به این ترتیب، کودکان می توانند لذت سفر و دیدن مکانهای دیگر در جهان را تجربه کنند.
پروژه جدید ما – “زندگی در جاده”، قسمتهای دیگری از تولید اول را نشان میدهد و بر روی بازگشت به خانه کودکان جنگزده و آواره و خانوادههایشان، که در آن خویشاوندان و دوستانشان توسط داعش کشته شدند، متمرکز شده است. همه آنچه که برای آغاز زندگی جدید دارند، خرابههای شهرها و خاطرات افرادی است که از این حمله وحشتناک جان سالم به در نبردند و از آنها نامشان به جا مانده.
موضوع خاصی که در این پروژه وجود دارد این است که حتی پس از پیدا کردن خرابهها در شهر هایشان، کودکان هنوز هم میخواهند در آنجا باقی بمانند (حتی با اینکه هیچ چیز آنجا نمانده است)، همهچیز را بازسازی میکنند و دوباره زندگی جدید را شروع میکنند؛ زیرا این خانهی آنها است. یعنی جایی که قبل از جنگ در آن زندگی می کردند و برای آنها عظیم است.
این طرح شامل چهار اپیزود است که هر کدام از قسمتها توسط یک کودک متفاوت که فیلم خود را کارگردانی می کنند گفته می شود.
بله، بعضی از کودکان فیلم قبلی در این فیلم هم هستند، اما این بار ۴ فیلم کوتاه داریم که هر کدام ۲۵ دقیقه است. این فیلم در مرحله پیشتولید قرار دارد.
مصاحبه توسط: اوا فلوگل
نسخه اصلی این مصاحبه را میتوانید در لینک زیر ببینید:
http://www.bpb.de/gesellschaft/bildung/filmbildung/264652/filmemachen-als-normalitaetsersatz